گروه تاریخ مشرق- جریاناتی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی پدید آمد برای پرداختن به آن هر کدام کتابی مفصل میطلبد. ترورهایی که در سال 1358 توسط یک تروریستی به نام گروه "فرقان" صورت گرفت و چهرههای سرشناس و یاران امام را به شهادت رساندن یکی از مهم ترین این نمونههاست. مشرق در نظر دارد در میزگردی که با حضور آقای موسی حقانی(پژوهشگر تاریخ معاصر) و حمیرضا نقاشیان(مسئول گروه رسیدگی و برخورد با گروه فرقان) برگزار میشود ریشه های پیدایش و چرایی رشد این گروه تروریستی را واکاوی نماید.
اگر اجازه بدهید سوال اول را از آقای حقانی بپرسیم؛ نام گروه فرقان با تفکر اسلام منهای روحانیت گره خورده است. یک مقدار در مورد پیشینه تاریخی این روش و تفکر در ایران برایمان توضیحاتی بفرمایید.
حقانی: همان گونه که شما اشاره کردید تز اصلی گروه فرقان اسلام منهای روحانیت بود. البته اسلام منهای روحانیت؛ شاید ظاهرش نفی روحانیت یا تفسیر روحانیون ازاسلام باشد اما یک مسائل دیگری را هم در بر می گیرد. اگر بخواهیم آن مواردی را که منهائیون به اصطلاح مطرح می کنند را در نظر بگیریم، متوجه می شویم که آنها با شعار اسلام منهای روحانیت به صحنه میآیند ولی عملا میشود اسلام منهای فقه، اسلام منهای شریعت و اسلام منهای حوزه.
ردپای این جریان را می توانیم در جریان «پروتستانتیسم اسلامی» که به دو شکل در ایران مطرح شد، پیگیری کنیم. یک شکلش را آخوند زاده در دوره قاجار مطرح کرد. منتها خیلی ناشیانه این کار را کرد و نتیجهای هم نگرفت. او معتقد بود در اسلام باید نهضت پروتستانی ایجاد کنیم. بعد مثال هایی که میزد اصلا به جامعه ایرانی که بالاخره اسلام در تمام وجود مردم آن رسوخ داشت و عمیق بود جور در نمیآمد. او معتقد بود همان کاری که «حسن علی ذکره السلام» اسماعیلی انجام داد را باید به عنوان یک نهضت پروتستانی در اسلام انجام شود.
همان گونه که مطلع هستید حسن علی ذکره السلام (حسن دوم از رهبران فرقه اسماعیلیه) روز 17 ماه مبارک رمضان را قیامت اعلام کرد؛ مطرب آوردند، شراب آوردند و روزه خود را با این جور چیز ها شکستند و یک دور جدیدی در قلاع اسماعیلیه آغاز شد که عملا بی دینی بود. یعنی شریعت وجود نداشت و از اسلام هم خارج شدند. مسلمین چه شیعیان و چه غیر شیعیان دیگر آن ها را مسلمان ندانستند. براساس روش آخوندزاده دراین نهضت پروتستانی؛ آن چیزی که قرار بود آخر اتفاق بیفتدیعنی نفی شریعت واباحی گری ، همان اول رخ می دادیعنی نفی اسلام و جمع کردن بساط شریعت .
خب معلوم است این روش خیلی جواب نمیدهد. بعدها بعضی ها آمدند، از تحرک فرقه تروریستی بابیه و بعد بهاییه هم به عنوان نوعی نهضت پروتستانتیی در اسلام یاد کردند که آن هم باز نفی اسلام بود. آنها اعلام کردند که اسلام نسخ و دوره اش تمام شده و دین جدیدی آمده است. ما به این سیاست، پروتستانتیسم نسخی میگوییم. به این معنی که میآیند و اعلام میکنند که اسلام نسخ شده و قیامت شده و دیگر شریعت به اصطلاح جاری و ساری نیست. خیلی هم این روش موفق نبود، هرچند به جامعه ما آسیب وارد کرد اما آنچنان موفق نبود.
یک پروتستانتیسم اسلامی دیگری داریم که آن را میتوانیم از نوع مسخی بنامیم. یعنی به دنبال نسخ و دنبال پایان اسلام نیست اما میآید مسخ میکند و یک چهره دیگری از اسلام میخواهد ارائه کند. حالا این مسخ در شکلهای مختلف صورت میگیرد و خودش را نشان میدهد. شاید مشی ای که «میرزا ملکم خان» داشت علیرغم اینکه خودش حداقل زمان مرگش مسلم نبود و اصلا باور به هیچ دینی نداشت. ومعتقدبودکه همه بدبختی جهان از همین ادیان ثلاثه است. یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام. حتی تدفین اوپسازمرگ منطبق با دستورات این سه آیین نبود. او روش مسخ را پیگیری می کرد و معتقد بود که باید در اسلام یک نهضت پروتستانی ایجاد کنیم، به این معنی که باورهای غربی و آیین های غربی را به نوعی تقلیل بدهیم و به اسم اسلام به خورد جامعه اسلامی بدهیم.
آخوندزاده
میرزا ملکم خان به پروتستانتیسم به اصطلاح به عنوان یک پروسه نگاه میکرد، برخلاف اولی که یک پروژه بود. آن گروه اول میگفتند باید هرچه زودتر قضیه صورت بگیرد و اعلام قیامت شود و به قول خودشان کار را تمام کرد. ولی گروه دوم به این قضیه به عنوان یک پروسه نگاه میکنند و معتقد بودند که بایستی ما تغییرات را آهسته آهسته و گام به گام در جهان اسلام به وجود بیاوریم.
مانع اصلی در مقابله با پروتستانتیسم نسخی ومسخی ، روحانیت و مرجعیت شیعه بود که اینها به عنوان نگهبانان اسلام و مفسرین اسلام ، بدون اینکه هیچ انحصاری به وجود بیاورندازتمامیت دین دفاع می کردند. شما می دانید که ورود در جرگه روحانیت، رفتن و درس خواندن، از اول هم انحصاری در آن نبوده است. بعضی کل این دستگاه را میگویند انحصاری است و می خواهند آن ضابطه مندی تفسیر دین را از آن بگیرند تا از این جهت هر کسی بتواند وارد این عرصه شود. فرقان و امثال فرقان هم در همین فضا متولد می شوند. وقتی شما ضابطه مندی تفسیر دین را می گیری، هرکسی خودش را مجاز می داند، بیاید مفسر دین و قرآن شود. درنتیجه اتفاقاتی نظیر تولد نامشروع فرقان و امثال آن شکل می گیرد.
در مشروطه به نظر میرسد این جریان یک مقدار منسجم تر میشود، البته گروههای مختلف هرکدام با یک ایدهای به آن کمک میکنند. حتی آن پروتستانتیستهای نسخی هم کمک میکنند. چون هدف مشترک است دیگر. هدف در آن مقطع زدن روحانیت و زدن قاجاریه بود. قاجاریه به خاطر مسائل سیاسی بود، آنها میخواستند بالاخره ایران را بگیرند، علنا ادعای سلطنت و حکومت بر ایران را داشتند. روحانیت و مرجعیت شیعه هم به عنوان نهادی که صیانت از ایران و اسلام وتشیع برایش مهم است ؛ می بایستی حذف می شد. ازاین طریق می خواستند هرج و مرج در حوزه دینی و اعتقادات دینی بوجود بیاورندوباسکولاریزه کردن دین قابلیت دفاعی آن رتدربرابرتهاجم غرب ازبین ببرند.. شما از یک دین و از یک آیین اگر مثلا جهادش را بگیرید، امر به معروفش را بگیرید، یعنی کارکرد اجتماعی دین را و کار کرد سیاسی دین را به حداقل برسانید یا از بین ببرید دیگر مانعی سر راه وجود ندارد. به نظر من در جریان مشروطه و بعد از آن تمام گروه های دگراندیش به طور مشترک این پروژه را دنبال می کردند.
* هماهنگ کننده خاصی این وسط وجود داشت که این گروهها را بهم پیوند دهد. یا نه شرایط به گونهای پیش رفت که آنها با هم همراه شدند؟
یک چتری آن موقع در ایران پهن شد به نام چتر فراماسونری. این چتر توانست اینها را درذیل خودش جمع کند. فراماسونری با ترویج تفکراومانیستی و ترویج انسان محوری و نیز ترویج «دئیسم» که در غرب رواج داشت، توانست همه این نیروها را جمع کند.
دئیست ها کسانی هستند که در خوشبیانه ترین حالتش می گویند که ما خدا را می پرستیم ولی به دین اعتقادی نداریم. یعنی نفی همه ادیان. خب این را فراماسونری در ایران ترویج می کرد، این چتر خیلی از نیروهای ساختار شکن را که درتضادبااسلام وتشیع بودندراگردخودجمع کرددر دل خودش جمع کرد.
شما نگاهی به بعضی از چهره ها نظیر سید نصر الله تقوی که یک فراماسونر است بیندازید. او نگاهش به دین یک نگاه کاملا حداقلی است. تازه اوکسی است که تطبیق قوانین مدنی وجزارابا اسلامی انجام داد.ولی امثال او دین را حداقلی کردند و خیلی هم با روحانیت و مرجعیت کاری ندارند. این ها چهره هایی بودند که زمانی ادعای اسلامی داشتند.
چهره هایی نظیر شیخ ابراهیم زنجانی، سید اسدالله خرقانی که اینها
دیگر کسوت روحانیت هم دارند. به بعضی ازلی مسلک ها نظیر سید جمال واعظ اصفهانی و ملک
المتکلمین که آن ها هم متاسفانه در پوشش روحانیت فعالیت میکردند کاری ندارم. شیخ ابراهیم
زنجانی و سیداسد الله خرقانی بیشتر مد نظر است. رفتارها وتفکرات این افراد رفته رفته
یک جریانی را در ایران باب کرد که دیگر در تفسیر دین سراغ مرجعیت و روحانیت و حوزه
نمی رفت. این یک وجه قضیه است، وجه دیگرش این است که این گروهها ضربات سختی به حوزه زدند.
هم ماجرای مشروطه به حوزه و تمامیت حوزه ضربه وارد کرد؛ صرف نظر از اینکه نگاه ما به مشروطه چه باشد. خب بالاخره اختلافی که در حوزه نجف بر سر مشروطه و بعد «مشروطه مشروعه» پیش آمد،یک شکافی در حوزه به وجود آمد و آن تمامیت حوزه و قدرت مرجعیت شیعه را در آن انشعاب ضعیف کرد. بعضیها طرفدار مشروعه بودند، برخی اساسا مخالف مشروطه بودند، برخی طرفدار مشروطه بودند. جالب بود که هم طرفداران مشروطه، هم طرفداران مشروطه مشروعه هر دو نگاه شان این بود که مشروطیت در ایران باید مبتنی بر دین رسمی و مذهب رایج یعنی تشیع باشد. این اختلافات متاسفانه لطمه زیادی به حوزه واردکرد.
شما به این مسائل دوران رضا شاه را که اصلا با یک درندگی این فرد به جان نهادهای دینی و مفاهیم دینی در کشور ما افتاد و اصلا ماموریت اصلی رضا شاه همین بودرانیزاضافه کنید. اوکارهای دیگری هم صورت داد اما ماموریت اصلیاش از بین بردن آخرین رمق های این جریان مقاوم مقابل استعمار بود لذاخشونت وسبعیت اودرخدمت این جریانات ساختارشکن قرارگرفت. ازجمله این افرادکه باشعاراصلاح دینی وخرافه ستیزی کارخودرا شروع کرد «شریعت سنگلجی» بودکه از او به عنوان پروتستانتیست اسلامی یاد می شود، ترویج آموزه های وهابیت توسط اووستیزش باروحانیت شیعه تماما تحت حمایت رژیم رضاخانی صورت می گرفت .این درحالی بودکه حوزه قم ورئیس آن یعنی آیت الله العظمی حائری درسخت ترین شرایط ازحوزه قم پاسداری می کرد.به این ترتیب نهاد دین و روحانیت در ایران پس ازمشروطیت ودردوره رضاخان لطمه دید وروحانیت ضمن تقابل باتهاجمات دگراندیشان بخشی ازتلاش خودراصرف صیانت ازتمامیت حوزه کردند. علمادروقایعی نظیر کشف حجاب که پیش آمد عکس العمل نشان می دادند و مقاومت می شد. یعنی هم کتاب و رساله بر له حجاب و علیه منع حجاب نوشته میشد وهم درقالب اعتراضات مکتوب وعملی اقدام می شد.پاسخ رژیم هم اقداماتی نظیرکشتارگوهرشادبودکه همگان اطلاع دارند.بنابراین این نهاد دیگرآن قدرت سابق را نداشت. البته به این مسائل بایدرخدادهایی که در بین النهرین اتفاق افتاد و حوادث بعد از جنگ جهانی اول رانیزبایدبیفزائیم.درخلال جنگ جهانی اول بین النهرین در آستانه مستعمره شدن بود و انگلیسیها می خواستند آن را منضم کنند به هندوستان، که آن قیام 1918 نجف و قیام 1920 عراق رخ داد. علما مقاومت کردند ولی آسیب هم دیدند. خیلی از این علما بعدا دیگر نتوانستند در عراق زندگی کنند، مجبور شدند مهاجرت کنند. حتی در یک مقطعی بزرگان حوزه مجبور شدند بیایند ایران. مثلا آیات عظام مرحوم آقای نائینی، مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی، بعد آقای خالصی زاده. این ها همه استوانه های حوزه بودند که مجبور شدند بیایند ایران.
بعضی ها با بی انصافی این شرایطی که برای حوزه پیش آمد، چه در دوران مشروطه، چه درجریان جنگ جهانی اول و چه در دوره سیاه رضا خانی، را در نظر نمیگیرند و حوزه را متهم می کنند به کم کاری. متهم می کنند به اینکه پاسخگوی نیاز ها نبود،پاسخگوی سوالات قشرجوان نبود جریانات جدید را نمیشناخت و نمیتوانست عکس العمل مناسب داشته باشد. درهمین فضا بودکه عده ای مدعی پاسخگویی به نیازهای نسل جوان شدندو جریانی که موسوم به جریان روشن فکری دینی شد باهمین داعیه که حوزه دیگر توان پاسخ گویی نداردو ذاتا دیگر نمیتواند پاسخ بدهدواردعرصه دینی ایران شد. این درحالی بودکه رکود حوزه مسئله ای ذاتی نبود، بلکه عرضی بود. یعنی تحمیل شده بود به حوزه و روحانیت داشت از خودش دفاع می کرد. حوزه در تقریبا از 1310 به بعد، در دو سه سال اول دهه دوم به اصطلاح حکومت رضا شاه حدود 800 تا1000نفر طلبه داشت که تازه آن هم برای ایران کافی نبود. حوزه علمیه قم را عرض میکنم. اواخر دوره رضاشاه و زمانی که او از ایران تبعید شد این رقم ظاهرا به 300 یا 400 نفر تقلیل پیدا کرده بود. چون اغلب را مجبور به ترک لباس کرده بودند. بعضی ها وارد مشاغل دولتی شدند، البته آن ها هم هدفی داشتند و میخواستند نگذارند همه چیز از بین برود ولی دیگر در کسوت روحانیت نبودند. حالا یک جریانی میخواهد بگوید اینها توان پاسخگویی ندارند بنابراین باید بیاییم خودمان به سوالات و نیازهای نسل جوان پاسخ دهیم. این شد که بعضی ها بروند سراغ تفسیری که خودشان از دین ارائه میکردند بدون مراجعه به روحانیت و مرجعیت. ابتدا هم با خوشبینی برخورد شد. شاید آدم هایی که ابتدا وسط این ماجرا آمدند، قصد حذف مرجعیت را نداشتند، و حذف مطلق روحانیت شاید مد نظرشان نبود و بعضا هم مناسباتی داشتند با روحانیون. وبعضا امکاناتی را هم از علما دریافت می کردند. مثلا بعد از شهریور1320 شما میبینید که مرحوم آیت الله العظمی سیدابوالحسن اصفهانی اجازه می دهد از وجوهات برای نشر و انتشار نشریات مذهبی استفاده شود. برای همین شاهد نشر برخی نشریات مذهبی هستیم که به مسائل مطروحه پاسخ می دهند. دوره رضا شاهی تمام شده، یک فرصتی پیش آمده و این ها دارند از آن استفاده میکنند. اما این رویکردیعنی تفسیردین بدون ارتباط باحوزه که بیشترتحت تاثیرمکاتب دیگر صورت می گرفت در سالهای بعدی رفته رفته تبدیل به یک آفت شد. آفتی که عده ای خودشان را مجتهد و مفسر دین بدانند.دراین جریان رفته رفته گرایش هایی پیدا شد. مثلا تفکرات لیبرالیستی کم کم در ایران رواج پیدا کرد، تفکرات سوسیالیستی رواج پیدا کرد. از 1917 به بعد تفکرات مارکسیستی هم دراین ظاهرشد و شما می بینید در بعضی خانه های مذهبی هم یک تکان های شدیدی ایجاد می شود. مثل جلال آل احمد که از یک خانواده سنتی روحانی استخوان دار و ریشه دار در ایران است کم کم دچار یک دگر اندیشی هایی می شود. البته اینجا پلی که جامعه جوان ایرانی را سوق داد به این سمت وهابیگری بود. خود جلال هم به این موضوع اشاره می کند که این ها همه رفتند اول پای منبر شریعت سنگلجی نشستند و از آنجا رفتند سراغ مارکسیسم.
بنابراین کم کم ما در بین مذهبیها شاهد تفاسیری هستیم که این
تفاسیر هیچ ارتباطی با حوزه واسلام ندارد . یا نوعی ریشه های لیبرالیستی در آن تفاسیر
می بینیم یا سوسیالیستی یا مارکسیستی جریان التقاطی در سازمان مجاهدین خلق که
منجربه تغییرایدئولوژی درسازمان شد اوج این ماجرا بود. آنها دیگر یک مقطعی به این نتیجه
رسیدند که رودربایستی را بگذارند کنار. می گفتند ما قبلا به اسلام نگاه میکردیم و
فکر میکردیم عناصر مبارزه در اسلام وجود دارد حالا به این نتیجه رسیدیم که اسلام اصلا
مکتب مبارزه نیست ولذا آن را گذاشتند کنار. اینها زمینه ها است که باید آن را در نظر
بگیریم. بنابراین به نظرم چند مولفه را باید مدنظر قرار بدهیم: یکی نقش جریان مخرب
وهابیگری در کشور ما که امثال شریعت سنگلجی و حکمی زاده و این ها آن را مدیریت می
کردند که به عنوان کاتالیزور باعث شد این جریان سرعت بیشتری پیدا کند. بعد مکاتب جدید
و تفکرات جدیدی که وارد ایران شد. این هم بازاین روندرا تسریع کرد. در راس این ها برخوردی
که بعد از مشروطه با روحانیت شد و در دوره
ی رضا شاه تشدید شد.
*جناب آقای نقاشیان، موضوعی که بیشتر در مورد فرقان مطرح می شود این است که این ها تحت تعالیم دو گروه فکری قرار گرفتند. از سویی تفکرات دکتر شریعتی را دنبال می کردند و از طرف دیگر در جلسات تفسیر قرآن آقای خوئینی ها شرکت داشند. البته شما در گفتگویی به نقش کتاب های اميرنصيرالدین امیرصادقی هم اشاراتی داشتید. به نظر شما کدام یکی از این جریانات فکری اثر بیشتری بر این گروه تروریستی داشت.
نقاشیان: ابتدا تشکر میکنم از نقطه نظراتی که برادر ارجمندم آقای دکترحقانی اشاره فرمودند. بحث منهاییگری در ساختار تبلیغ اسلامی. اگر ایشان اجازه بدهند من یکی دو جمله به این نکاتی که فرمودند اضافه میکنم. شاید بشود بحث ایجاد شکاف در انسجام تفکر تبلیغی اسلام را از بعد از استقرار صفویه پیگیری کرد.
ریشه این بحث را نه به طور فردی ولی به طور منسجم و سازمان یافته از خارج کشور می شود دنبال کرد و بیشتر هم انگلستان. یعنی شاید اولین جرقه های برخورد با تفکر منسجم دینی را در اواخر صفویه با تهییج و تبلیغ و به نوعی ترویج تفکر صوفیگری، می شود به آن پرداخت. یک مقدار که بیاییم جلوتر، دست پردازی های دین سازی هم به این موضوع کمک می کند. شاید آخوندزاده اولین مظاهره دوره بعد است. برای اینکه فکر می کرد جامعه زمینه را آماده کرده که اساسا حوزه را کنار بگذارد. تهاجمی که در بحث بین النهرین علیه حوزه نجف شروع شد ریشه در همین بحث دارد و به نظرم میآید که هرچه جلوتر می رویم ابتکار عمل مرحوم حائری یزدی در ایجاد حوزه قم را باید خیلی بزرگ و عمیق دید. برای اینکه ایشان احساس کرد یک حوزه علمیه بزرگ در این جامعه جهانی شاید پاسخگوی همه نیاز های تفکری دینی را ندهد. بنیان گذاری ساختار در قم نشان داد که حوزه هایی می تواند در اقصی نقاط جهان در محیط های اسلامی ایجاد کرد، تا نهایتا قدرت و بنیه و توان مواجهه ی با این تهاجم شروع شده بعد از دوران صفویه را داشته باشد. بحث منهاییگری بعد از دیدگاه آخوندزاده زمینه ای است برای آنکه این تفکر به جایی رسیده که یک دفعه نمیشود ریشه ی این تفکر دینی را برداشت. باید یک فضای درستی که برادرمان به آن اشاره کرد یعنی پروتستانیسم اسلامی ایجاد کرد. یعنی محور مرکزی این تفکر را محل هجمه قرار داد و از آن شاخه سازی کرد. وهابیت، بهایی گری، رشد تصوف و ... نهایتا بخش بزرگی از روشنفکری در ایران معلول این چنین پردازشی است که به نظر می رسد این فرآیند ادامه دار هم هست که می تواند همینطوری پشت سر هم اتفاق بیفتد.
بحث گروه فرقان از دو دید جنبه محل تحلیل است. یکی اينكه که واقعا نحله های موجود در زمان تفکر ساختارسازی فرقان در کشور ما کدام نحله هاست که اینها از این آبشخور چیزی برداشت کرده باشند.
یک بحث دوم هم این که اساسا بستر حوزه هاي علميه یک بستری است که در جاهایی دافعه دارد و فرآیند دافعه کمک کند به ایجاد امیال شخصی و گسترش تفکر انحرافی.
من فرقان را بیشتر معلول یک چنین جریانی میبینیم که یک کسی با توقعاتی وارد یک فرآیندی میشود و یک بخش زیادی اش هم نفسانی است. یعنی شاید ریشه ورود اکبر گودرزی به ایجاد یک ساختاری دور خودش به عنوان یک تشکل از آشوری نشات میگیرد. توحید آشوری است که این احساس را در او ایجاد میکند که میشود یک حرف های برجسته ای زد.
تقارن زمان تشکیل جریان فرقان با وجود نحله های روشنفکری و بعد گرایش هایی به سمت تبلیغ نهضت مدار دین در ساختار اجتماعی، این کمک را کرد که این ها بخش زیادی از حرف هایشان شکل و رنگ بوی مجاهدينخلق گرفت. یک بخشی از تفکرات شان رنگ مارکسیستی گرفت، یک بخشی تفکرات شان ادبیات شریعتی را داشت.
شهید مطهری با یک نگاه عمده به حدود شش تا از کتاب های اینها، این افراد را ماتریالیست و اساسا بدون محتوای گرایش عمیق اسلامی دانست و بعد ابتدا اینها را دعوت کرد به سمت اینکه بیاییم بنشینیم و حرف بزنیم، انحرافات را بیان کنیم و شايد نهایتا زوده شود از تفکرات اینها. اما وقتی پاسخ ندادند این موضوع به انتشار کشید و آمد وعنوان شد در مقدمه كتاب علل گرایش به مادیگری.
برگردیم به سوال حضرتعالی؛ نکته مهمی که من به آن اشاره می کنم
این است کهالزاما و همیشه تفکراتي منجز از حوزه و انسجام روحانیت از
یک فرآیند بیرونی نشات نمیگیرند. هميشه ساختار سازی آن نوع تفكر
ابتدا از بیرون نیست.
یک فرآیندهای روشن ويا معني دار از گرایش های فردی ميتوانند بعد از بروز ، مورد یک مداقه و محل تبلیغ و تجویز ساختاری در جامعه واقع شود که جریان فرقان هم از همین آبشخور نشات گرفته و به نظر من بعدا هم می توانست ادامه پیداكند البته اگر اينها به گرایش نظامی وادار نمی شدند و دست به اسلحه نمی بردند با همان تفکر اینها ميتوانستند ادامه بدهند و طبعا امکان مقابله با آن ها هم خیلی ساده نبود.
برای اینکه حرف های درشت انقلابی و قابل اتکایی در جامعه برای منهاییگری می زدند که میتوانست یک بخشی از جامعه را جذب کند و شاید از این دید میشود گفت که عمق بقای فرقان با ورودشان به فضای سیاسی و نظامی خیلی کوتاه شد.
جریان فرقان به نظر من از آبشخور موجود گنداب تفکر ضد اسلامی یا غیر اسلامی نشات گرفت و می توانست در آینده به یک انسجام مرتبط با بیرون هم ختم شود.
شاید هم اگر بخواهیم خیلی عمیق نسبت به موضوع نگاه کنیم نفوذهایی در آن ها صورت گرفته بود، اما این هیچ وقت در فضای شکافته شدن و افشاگری بدست نیامد.
*با توجه به اینکه شخصی به نام اکبرگودرزی که رهبری فرقان را به عهده داشته در حوزه بوده است. یا امثال حمید نیکنام که به شهید بهشتی نزدیک بودند. نشان میدهد که جریانات دینی در اینها قوت داشته. چگونه این تفکر اسلام منهای روحانیت در خود همین بچه های دینی که در حوزه تحصیل کرده اند شکل میگیرد؟
حقانی: ببینید بالاخره یک جریانی که ادعای روشنفکری دینی دارد با توجه به اینکه جامعه ایران جامعه متدین و دینی است و اکثر این افراد حتی گروه های چپ مارکسیستی هم از ابتدا که مارکسیسم نبودند، خانواده هایشان مسلمان بودند. بعضا خودشان شاید یک مدتی آداب اسلامی را رعایت میکردند و بعد دچار دگر اندیشی شدند. این که چرا در حوزه این جریان شکل گرفت، به نظر می رسد بخشی از آن شاید برگردد به ویژگی های شخصی افراد، بخشی هم بر می گردد به جریان نفوذی. نفوذیهایی که در حوزه با هدف حضور پیدا میکردند. من هر دو را دخیل می دانم. آقای نقاشیان اشاره خوبی داشتند به اینکه شاید به اصطلاح کلید شروع یک جریانی را استعمار نزند، زمینه ها و بسترها را شناسایی میکند، در آن زمینه ها و بسترها می آید مستعدترین ها را پیدا میکند و آن موقع هدف خود را پیش می برد. همیشه هم همینطوری بوده است، اگر بستر و زمینهای وجود نداشته باشد خیلی سخت میتوانند یک جریانی راه بیاندازند .
حوزه با توجه به کار کردی که در ایران داشت و حداقل در حوزه مسائل فرهنگی وقتی رصد میکنیم، می بینیم در 17 یا 18 جبهه این نهادی که هیچ اتکایی به بودجه دولتی نداشت و با وجوهاتی که همین مردم می دادند و واقعا با جان فشانی هایی که مرجعیت شیعه می کرد، گردانده می شد در چندین عرصه در حوزه های فرهنگی مقابل غرب ایستاده بودند. یک زمانی تهاجم نظامی به کشور می شد می بینیم این مرجعیت شیعه است که هم در تهیج مردم برای مقاومت وجهاد شرکت داردوهم در صف اول است یعنی خودش در صف اول جهاد حضور دارد.
در حوزه اقتصادی هم باز می بینیم این مرجعیت شیعه است که جلوی استعمار را باروش های سلبی و ایجابی می گیرد. ازنهضت تحریم و تحریم تنباکو و قبل از آن مقابله با قرارداد رویتر بگیرید تا مثلا ایجاد شرکت اسلامیه که مروج اقتصاد مقاومتی واقتصادملی است. این برای این استکه نگذارند استعمار در حوزه های اقتصادی دار و ندار ما را غارت کند و ببرد وکفاربرمسلمین مسلط شوند.
در حوزه های فرهنگی نیزمی بینیم که در 17-18 جبهه روحانیت شیعه برای صیانت ازاسلام وتشیع درگیراست. ازتقابل با اسماعیلیگری و تقویت آن که یک سیاست بود برای شکستن سطوت تشیع و روحانیت شیعه در ایران بگیرید تا مقابله بابیگری، بهاییگری، صوفیگری، میسیونرهای تبشیری که وارد ایران میشدند و فراماسونری در حوزه فرهنگی اش، جریانات سوسیالیستی، جریانات مارکسیستی، جریانات لیبرالیستی و... باتوجه به اهمیت این نهاد می بینیم از یک مقطع نفوذ در نهاد روحانیت در دستور کار قرار میگیرد و به طور جدی دراین راستاحرکت می کنند. حالا در جریان نفوذ یک وقت هست می آیند چهره هارا شناسایی می کنند، مثلا آدم های فرصت طلب، آدم های جاه طلب، آدم هایی که عمق ندارند از جهت دانش دینی و مستعد پذیرش تفکرات دیگر هستند مثلا ذهن شان مغشوش است. می آیند آنها را شناسایی می کنند و از نقاط ضعف شان استفاده می کنند.
مثلا شیخ ابراهیم زنجانی یکی از این نمونه هاست. او تا زمانی که در مدار حوزه و تفکر شیعه داشت کار می کرد طلبه موفقی بود. ولی از همین آدم به خاطر جاه طلبی هایش و بعضی از نگاه های کج و معوجش استفاده می کنند. بعضی وقتها برای برخی ازافراد یک مسائلی پیش میآید، برخورد شخصی با آنها می شود؛ درست یا نادرست که آن را تعمیم به کل حوزه و بعد کل تفکر دینی می دهند. ازاین دست نمونههایی داریم که فرداز حوزه علمیه قم می رود رسما مشاور سازمان CIA می شود. به انتهای ماجرا هم که نگاه میکنی متوجه میشوید که اولا عقده درونی و یک کاستیهای درونی که درخود شخص وجود دارد و بعد یک برخوردی هم که بااومی شود باعث می شود تا به انحراف برود.این را داشته باشید که برمیگردد به ویژگیهای خود آدم ها و بالاخره فراز و فرودهایی که آدم ها دارند و نمیتوانند تحلیل کنند. وقتی نمی تواند تحلیل کند یکدفعه این ناهنجاری به این شکل بروز می کند در رفتار دینیاش.نوع دیگرنفوذ،رخنه عامدانه توسط افرادمنحرف است که باپنهان کاری درنهادهای مهم ازجمله حوزه نفوذ می کنند.
قبل از مشروطه ما می بینیم که جریان ازلی که دیگربرخلاف تکاپوهای علنی اولیه مشی مخفیانه رااتخاذ نموده و شعار های قبلی خودش را علنی نمی کند مصمم می شود که در حوزه نفوذ کند و می کند. در جلسه باغ سلیمان خان میکده تصمیماتی درخصوص نفوذدردولت وروحانیت اتخاذمی شودکه برتحولات بعدی ایران درعصرمشروطه بسیارتاثیرگذاراست.اکثرا آنها بابی ازلی هستند و اعلام می کنند که باید درحوزه روحانیت نفوذ کنیم. درآن جمع سیدجمال واعظ اصفهانی که ازلی است حضوردارد. احمد کسروی تعریف جالبی راجع نسبت به این فرد دارد. او میگوید «علیرغم اینکه رخت آخوندی بر تن دارند، اعتقادی به بنیانگذار این دین ندارند.» این را کسروی دارد می گوید. علما که حکم تفکیر او را صادر کرده بودند و با صراحت می گفتند که او بابی و ازلی است. با این حال در جریان دینی عصرمشروطه می آید و جایگاهی برای خودش پیدا می کند. تسامح و تساهل بعضی از آقایان و علما رواج ودرمواردی حسن ظن آنان به این افراد میدان می داد. شما می بینید که آقای سید جمال واعظ ابواب جمعی آقا سید محمد طباطبایی است و اصلا در پوشش موقعیت ایشان فعالیت می کند. این ها سیاست شان نفوذ است. می آیند نگاه می کنند و خیلی عجیب است همه زوایا را برای نفوذ می کاوند. مثلا هم گرد آقای آیت الله سید محمد طباطبایی حضور داشتند و هم گرد آیت الله بهبهانی.
برای اینکه بتوانند اطراف آقای بهبهانی نفوذ کنند، میآیند داماد ایشان را شناسایی کنند و میگویند از طریق داماد ایشان ما می توانیم داخل بیتشان شویم و این کار را می کنند. در همان جلسه آقای خرقانی ماموریت پیدا میکند برود در نجف شعبه انجمن مخفی را در آنجا تاسیس کندکه می رودو این کار را می کند. کم کم در خود نجف در بین طلاب جوان که حالا خیلی پختگی هم ندارند بعضا یک کمبود هایی رامی بینند، یا با برخوردهایی مواجه می شوند که آنها را تحت تاثیر قرار پایگاه پیدا می کند.
در باغ سلیمان خان میکده با صراحت میگویند ما باید در حوزه و نهاد روحانیت نفوذ کنیم. جریان نفوذی وقتی موفق است که در عملیات نفوذ آن قدردقیق عمل کندکه تشخیص آن برای دیگران ممکن نباشد.این جریان نفوذی درحوزه بانقدبزرگان وایجاداختلاف بین آنان کارخودراآغازورفته رفته به عنوان نوآوری به بیان دیدگاه های منحرف خوددرقالب دیدگاه های دینی می پردازد. ازاین طریق است که مثلا تفاسیرقرآن بارویکردمادی مادی رواج پیدامی کند. انحراف یکدفعه که بروز نمی کند.
زمینه اش این است که ما به اصطلاح از علوم استفاده کنیم برای تفسیر قرآن و آشنایی با مفاهیم دینی، بعد چون ارتباط با حوزه به عنوان مفسریندین قطع شده است خیلی زود این رویکردمنجربه تغییر مسیر میشود. آن موقع کسانی که مثلا از کلاس درس آقای سید اسدالله خرقانی می آیند بیرون یا از کلاس درس آقای شیخ ابراهیم زنجانی میآیند بیرون، یا کسانی که از پای منبر شریعت سنگلجی می آیند بیرون، دچاراعوجاجات دینی می شوند .
من ریشه این اتفاقات را؛ دربرنامه استعمار و فرق ضاله برای نفوذ در حوزه و سرمایه گذاری آنهابرروی آدمها یی که دارای نقاط ضعف ازلحاظ شخصی وفکری مثل جاه طلبی، فقر شدید،کم سوادی وغرور و... . هستند می دانم .مثلا می بینی شخصی فقر شدید دارد بعد می رود به سمت یک سری گرایش های تند شبه سوسیالیستی و انتهایش هم فرد را می کشاند به برداشت های دیگر از اسلام، تشیع و از مفاهیم دینی. کم سوادی و غیره را هم به آن اضافه کنید می شود آن معجونی که ما در گروه فرقان با آن مواجهیم .